جدا از کیفیت توافق هستهای، چرایی بهوجودآمدن بحران، نقش دیگران و… در ماجرا، دستکم آن چیزی که بیش از همه مهم به چشم میآید، آغاز دگرگونیهای شگفتانگیز است. رسیدن به توافق- یا تفاهم- از آغازِ مذاکره قابل پیشبینی بود
*کوهیار گردی
وکیل پایه یک دادگستری
جدا از کیفیت توافق هستهای، چرایی بهوجودآمدن بحران، نقش دیگران و… در ماجرا، دستکم آن چیزی که بیش از همه مهم به چشم میآید، آغاز دگرگونیهای شگفتانگیز است. رسیدن به توافق- یا تفاهم- از آغازِ مذاکره قابل پیشبینی بود؛ زیرا افزون بر خواست خارجی، اراده داخلی هم -به هر دلیل- بر حلوفصل ماجرا قرار داشت، بنابراین تقریبا شکی باقی نمیماند که این تفاهم یا بیانیه نیز به زودی اجرایی خواهد شد.
لغو تحریمها؛ نخستین آثار خود را بر شرایط اقتصادی خواهد گذاشت. دلالی غیرقانونی و بازار سیاه و انحصار، کمتر و تولید، رونق و ثبات اقتصادی، بیشتر خواهد شد. اینها همه نتایجی است که در نخستین لایه به چشم همگان خواهد آمد اما در لایهای ژرفتر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا بهبود اوضاع تنها در سطح رفاه عمومی خلاصه میشود و جامعه ایرانی در سطح بهبود نسبی شرایط اقتصادی متوقف و اقناع خواهد شد؟ این مسئلهای است که در گرماگرم احساسات برآمده از توافق کمی گم شده و مغفول مانده است.
از فردای توافق و از لوای پیشرفت اقتصادی، به مرور قشر متوسط شهری قوی میشود؛ یعنی کارمند، معلم، کارکنان بخش خصوصی، بازاری، یعنی همان قشری که کتاب میخواند، مینویسد، میاندیشد، آموزش میدهد و آموزش میبیند و باعث تحولات عظیم میشود، اما چه چیز نیروی محرکه تغییر برای قشر متوسط خواهد بود؟ استقلال اقتصادی و جامعه در رابطهای دیالکتیکی، بر یکدیگر تأثیرات شگرفی میگذارند. در تاریخ ایران و کشورهایی مانند ایران، کانون وابستگیهای اقتصادی به بدنه دولت دیده میشود. شیوه تولید و معیشت در این کشورها یا آنگونه که مارکس میگوید: شیوه تولید آسیایی تماما وابسته به قیم بزرگ، یعنی دولت بوده است. گاه در سرزمینهای خشک، به شکل نیاز به نیرویی قوی و امکانات لازم برای استخراج و بهرهبرداری از آب و گاه همچون کشورهای حاشیه خلیج فارس، محتاج نفت برای برخوردارشدن از رفاهی وابسته به پدرسالاری بزرگ که هرآن با اشارهای، توان هست و نیست کردن بخش نامطلوب جامعه را (به نظر خویش) دارد.
ساختار جغرافیای طبیعی و سیاسی این کشورها همواره سبب تولد دولتهایی یکهتاز بوده که در کنارش تودهای از مردم با نام «جامعه» شکل میگرفت که هویت، تمامیت و معیشت خود را وامدار دولت بودهاند و پیوسته بدان احتیاج داشتهاند. درنتیجه به بیان جامعهشناختی، در این کشورها هیچگاه، «جامعه» ایجاد نشد، بلکه لایههای انسانی در کنار دولتها زیست میکردند و این لایهها نهتنها نیروی کار و سرمایه خود را مدیون دولت بودند، بلکه در غیاب استقلال و رفاه باثبات اقتصادی، نیروی خردورزی و پیشبینی خویش را نیز از آغاز رها میکردند؛ زیرا وابستگی تام، نه نیازی به اندیشیدن و برنامههای راهبردی دارد و نه این شرایط اجازه زیست عقلانی را به جامعه میدهد.
اما در ایران نیز، وجود قرنها حاکمیت مستبد پادشاهی و پس از انقلاب اسلامی نیز، شرایط انقلابی، جنگ و تحریم، سبب شد جامعه همچنان شیوه سابق و کهنه خویش را ادامه دهد. اما اینک انتظار میرود با ازمیانرفتن بخش بزرگی از موانع- شاید بزرگترین آنها- رونق اقتصادی، اهمیتیافتن تولید، کمرنگشدن نقش واسطهها و در مجموع هوای تازه، سبب شکلگیری «جامعه» شود. جامعهای که همچون گذشته دیگر وابسته کامل دولت نیست، دارای رفاه نسبی میشود و توان زیست مستقل دارد.زیست مستقلی که اندیشهورزی را نیز بههمراه خواهد آورد. تجربه میانه دهه ٧٠ تا اواسط دهه ٨٠ نیز گواه همین پیشبینی است؛ با کمی آسایش اقتصادی و امنیت و رونق تولید؛ فرهنگ، سلامت و آموزش نیز ارتقا یافت. به همان میزان تیراژ کتابها و نشریات بالا رفت. مردمانی شکل گرفتند که کمکم توان اندیشیدن را میآموختند و آن را جایگزین آزمون و خطای همیشگی در مسائل اجتماعی میکردند. روندی که از میانه
دهه گذشته بسیار کند شد یا متوقف ماند. آنچه اتفاق خواهد افتاد تاثیرات مستقیم، اما آرام اقتصاد بر نحوه نگرش و اندیشیدن یا زیست-جهان شهروندان خواهد بود، به عبارت دیگر تأثیر عینیات روی ذهنیاتی مانند سیاست، فرهنگ، اندیشه. چنانچه این مسیر ادامه یابد-با لحاظ تمامی موانع تاریخی و کنونی- باید انتظار آغاز تحولاتی اساسی را طی ١٠ تا ١٥ سال آینده داشته باشیم. تحولاتی که جامعه ما نخستینبار تجربه میکند و پوست میاندازد. تحولاتی که بهموازات خود دگرگونی و اصلاحات خیرهکنندهای بههمراه خواهد داشت.